• وبلاگ : ماه پيشوني
  • يادداشت : امان از اين گرما ..و امان از اين استادان پيشرفته!!
  • نظرات : 5 خصوصي ، 135 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تو چه ئي که اگر شب را آواز دهم

    چشمان تودر من مي چکند

    واگر روز را صبح دستانت

    من ترا بارها در خود تکرار کرده ام

    ... وهر بار بارگرد صداي من

    هم شادمانه سرود " آري" تو بوده

    ... وهم غگنانه ترين ترانه ي :" نه- نه- نه ي- تو" !

    من رسا ترين زمزمه هاي " آري" را

    از نگاهت شنيده ام ...

    وخاموش ترين نجواي " نه" را

    از لبانت

    اينک بمن بگو، بگو که کدامين وسوسه ي غرور

    قلب ترا بجنايت کشيده

    وکدامين سکوت

    بر آونگ ترديدم آويخته؟

    من سوره هاي هراست را

    بي آنکه اشارتي کني دانستم

    ... و نوازش خيالت را

    بي آنکه اجابتي کني ، توانستم

    تو آن توئي که ميخواهي دوست بداري

    ... وتن به خواستن ندهي

    من آن منم که ميخواهم دوست بدارم

    ... ودوست داشته شوم

    اينک ببين ، ببين که ذهن تو

    پهنه بازاريست

    ... وکالاي اين مکاره، آزاري

    ... وتو آني که مرا بخويش ميخواني

    ... ولحظه اي از آزار من نماني

    چه توانم کرد که همچنان

    خود را در خيال تو تحليل ميبرم