قصه ام را به ابر گفتم باريدن آغاز گرفت
به زمين گفتم لرزيدن آغاز گرفت
به درخت گفتم برگهايش ريخت
به برگ گفتم خشکيد
به سنگ گفتم چشمه از ميانش جوشيد
به دريا گفتم خشکيد
به آيينه گفتم شکست
به آب گفتم گل آلود گشت
به خورشيد گفتم غروب شد
به مهتاب گفتم بي نور شد
حال چگونه ميتوانم آن را
به دل پاک و مهربانت بازگويم ،
ميترسم