بهار طبيعت فرارسيد ولي خزان باغ پيامبر هنوز ادامه دارد گلها شكفتند ولي غنچه هاي اشک هنوز بر رخسار شيعيان مي غلتد و اين بهار پيچيده در خزان است.
بهار بايد غم از دل بشويد اما چه كنم كه اين بهار شكوفايي زخمها را بربدن شهيدان يادآوري مي كند.
آيا به نغمه سرايي بلبلان گوش دهم يا به نوحه سرايي افلاكيان و قدسيان؟
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
آيا سر به بالين طبيعت بگذارم در حالي كه:
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
آيا به طرف چمن رو كنم و جست و خيز كودكانه و مستانه سر دهم در حالي كه اطفال رسول خدا پاي برهنه بر روي شن هاي داغ و ريگ هاي سوزان و خارهاي مغيلان از ضربه هاي تازيانه ها مي گريزند؟
بخندم يا گريه كنم؟
نغمه خواني كنم يا نوحه گري؟
تبيرك بگويم يا تسليت؟
مگر مي شود مصيبتي را كه امام زمان شب و روز بر آن گريه مي كند و به جاي اشک خون مي گريد فراموش كرد؟
اگر به فكر بهاريم خزان باغ پيامبر را هم فراموش نكيم