بياكنار پنجره . زان آن رسيده است كه دوست داشتن صداي نغز عاشقانه اي شود . كه ازگلوي گرم تو طلوع كند. بيا كنار پنجره، و خضر سبز پوش را كه يك زمان بلند و تابناك ايستاده بود در چمن و آبشار سبز ريش او ز شيب سرخ گونه هايش رسيده بود، تا به زير سينه قديم اين جهان ، و كاسه اي ز آب جاودانگي به دست داشت ، به من نشان بده....