(آدمك)
چون سايه هاي بي امان
بازيچه دست زمان
در اين دنيا ماندم چنان
افسرده و حيران
سر گشته و نالان
چون آدمك زنجير
بر دست و پايم
از پنجه ي تقدير
من كي رهايم
اي كه تو دادي جانم
گو بمن تا كي بمانم
آدمي چون آدمك
مخلوقي سرگردان
شعر از (لعبت والا )
اجرا هزار و سيصد پنجاه
فريدون فروغي
براي فيلمي از (خسرو هريتاش ) (آدمك)
سلام ...///