((بهــــــــاري ديگـــــــــــــــر ))
در غروب پائيزي باغ.
ميان زردي گلهاي پژمرده. باغبان پير
سر انگشت گزانست به تعجب
چه غمگين مي سرايد حنجره باد
و درختان همچنان ايستاده .
عريان و سر در گريبانند
دگر از سرخي لاله اثري نيست
دگر از رقص شقايق خبري نيست
وهزار دستان همه پنهان و خموشند
بر سر خويش كشيد . چادر خواب باغ بي بر
اين هم روي ديگر صحنه گيتي ست
اين هم زندگي ست .
اين هم عشق است
بيا تا من و تو نيكو بنگريم ..... كه هنوز
بيا تا من و تو زيبا بنگريم .....كه هنوز
خون گرم عشق جريان دارد در رگ باغ
بگذرد چون اذر مه و دي و بهمن .
آخرين ماه زمستانست
وقت آنست كه بنازد چشم نرگس شهلاي باغ
كه بخندد نوروز .
كه بر خيزد باد
باغبان خيره در چشم گل نرگس ناز .
مي آيد به شوق . مي رقصد با باد
باز وقت سبزه و صحراست
خنده ها از غنچه ها مي شكوفند زهم
باز هنگامه خورشيد بهار است .كه زند بوسه بر شبنم برگ
چون بگيرد شعله خورشيد . در رگ لاله سرخ
پيرهن باغ ارغواني مي شود
سينه دشت و دمن آسماني مي شود
ناله بلبل عاشق آ نچناني مي شود
گريه ابر بهار مهرباني مي شود
بيا در بر باغ بيا در بر گل
تا ما نيز در اين مهماني سبز خدا
همچو خورشيد نوراني شويم
و همچو لاله
نشان سبزي عشق بهار . موج زند بر صورت ما
زندگي اين است
با عشق زيستن و با عشق مردن
بيا تا من وتو ريبا بنگريم
كه هنوز خون گرم عشق
جريان دارد در رگ باغ
ژانويه 2001 / م/ شيدا ...///