پنجره اي رو بخدا ...
دريچه اي كه بروي شقايق و مهتاب
گشوه مي شود
يك دريا آبي شدم
يك سينه فرياد شدم
يك سبد ترانه شدم
در جستجوي آن آخرين ديدار
دلم ميخواست پاياني نبود آنرا
امشب هم باران آمد
خاطر چه زيبا آفريدم
با في البداهه اي
كه سپيده دمان شبنم زده دشت را
به ارمغان دارد
روزي از نو ... بيا بامن
ديدار را تازه كنيم
كه من در تنگناي لحظه ها
چون هيمه در آتش مي سوزم
چون موج در اوج دريا
بدست طوفان اسيرم
مرا ديداري بايد با تو
براي آغازي ديگر كه عشق آفرين
براي زندگي ست
جولاي 2005 / م/ شيدا ...///
ممنون مهربان كه قدم رنجه كردي .