تو چشمهاش..چشمهای خیسش شوق دیدارموج میزد خسته از انتظار اما همچنان امیدوار ..باد سر پاییزی توی صورتش میخورد گونه هاش از سوزه سرما سرخ شده بود اما پلک رو پلک نمیگذاشت ...دلش گرمه گرم بود به امید ..به باوری که بهش رسیده بود به هدیه ای که خدا بهش داده بود....هم شیرین بود وهم تلخ اره تلخ چون با دیر فهمیدنش با دیر باور کردنش کلی روزهای قشنگه زندگیشو بدون حضور این ودیعه الهی سر کرده بود ...
دستهای سردشو بهم مالید وجلوی دهنش گرفت ..بخاری که از دهنش بیرون میومد گرمتر از همیشه بود...اخه تو دلش غوغایی بود یه غوغایی عجیب..غوغایی یافتن یه گم شده..کشف یه راز ..
دلش بالاخره مبارزه رو برده بود وحالا با ارامش تو سینش میتپید که صاحبش بالاخره ندای اونو شنیده وباور کرده..بالاخره دل وبه حساب اورده و قبول کرده که اونم حقی داره
چقدر عجیب بود حتی برا خودش!!!کسی که اینهمه به این موهبت اعتقاد داشت...در وجوده هر کی میدیدش تشویق وتقویتش میکرد و همیشه مدافع بود..تمام طول عمرش خودشو از این حق از این موهبت بدور میدید ...اون فکر میکرد حق نداره..نه حق نداره...اما حالا به این راز پی برد..در مقابله دلش که سالها تو سینه جونش بالا پایین پریده بود و زجه میزد کوتاه اومده بود..
حالا دخترک ما میدونه که اونم میتونه عاشق بشه....اصلا به نظر نمیومد اما واقعیت(واقعیت تلخ وحقیقی )این بود که دخترک همیشه در تمام عمرش از اون فرار کرده بود چون.....فکر میکرد اون حق نداره عاشق بشه وعشق چیزی نیست که اون بتونه بدست بیاره!!!
الان فکر میکنه چقدر این فکرهاش احمقانه بوده ونه تنها اون ..همه موجودات وافریده های خدا حق دارن عاشق بشن واین موهبت بزرگیه از طرف خدا که عادلانه وسخاوتمندانه به همه داده شده...تصمیمشو گرفته ..دیگه نمیترسه..عشق دیگه چیزه ترسناکی براش نیست..دیگه اروم گرفته در حاله کلنجار رفتن با خودش نیست...امیدوار ومحکم واستوار ایستاده وچشم به اسمون داره ..چون میدونه این موهبتیه که خدا واسه همه بنده هایی که باورش دارن قرار داده فقط باید باورش کرد ومنتظرش بود ...باید بهش اجازه داد که وارد بشه وکنج دلهامون اروم بگیره...دخترک دیگه حتی نگرانم نیست ..دلشوره والتهاب انتظارم نداره..فقط خونه دلشو اب وجارو کردو درهای دلشو بعده اینهمه سال ریاضت باز گذاشته .تا اون مسافره خوش قدم ونیکفال از راه برسه و دخترک اماده پذیرایی و خوش امدگوییه
یادمون باشه خونه دلهامون هر چند وقت یه بار به یه خونه تکونی اساسی نیاز داره...یادمون باشه ندای قلب عزیزمونو گوش بدیم وهمیشه با عقل ومنطق سرکوبش نکنیم..اگه تاحالا مهمون دلتون از راه نرسیده ..مثل من درهای دلتونو باز بذارید و بیخیال باشیدچون اون حتما میاد فقط کافی بدونه درهای دل شما بازه اون مهمونیه که هیچوقت خلف وعده نمیکنه
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم
میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
ارزو داشتم برم تا به دریا برسم
شب واتیش بزنم تا به فردا برسم
حالا فهمیدم که دریا توی دله خودمه و من فقط باید اروم میموندمو به صدای امواجش گوش میدادم
خوشبختی اون چیزی نیست که بشه از بیرون دیدش...خوشبختی ...تو دل ادمه!!!
!
قصه ام را به ابر گفتم باریدن آغاز گرفت
به زمین گفتم لرزیدن آغاز گرفت
به درخت گفتم برگهایش ریخت
به برگ گفتم خشکید
به سنگ گفتم چشمه از میانش جوشید
به دریا گفتم خشکید
به آیینه گفتم شکست
به آب گفتم گل آلود گشت
به خورشید گفتم غروب شد
به مهتاب گفتم بی نور شد
حال چگونه میتوانم آن را
به دل پاک و مهربانت بازگویم ،
میترسم
دلم گرفته قده یه دنیا!!!! اخه چه جوری باور کنم؟؟؟؟؟ بچه ها دلم نمیخواد قلومبه سولومبه بنویسم وقتی درد دارم ..وقتی دلم گرفته زبون دلم بهترین همراهمه...
وقتی میشونیم خودکشی چی به ذهنمون میاد؟؟ بازم یه جوونه دیگه نا امیدو خسته...یا بیکار. دلمرده..یا بی هدف و گم شده خودشو کشته...اما اخه هیچکدوم از اینا با عمو فرامرز نازنینه من تطابق نداره !!!!!!!!!!!
عمو فرامز یکی از دوستهای صمیم وخونوادگی ماست(خدای من اخه چطور بگم بود؟؟؟؟؟؟) بیشتر از 20 سال بابا ومامانم با عمو فرامز همکار بودن واز همین راه دوستیه عمیق وخونوادگی بینمون ایجاد شد از وقتی من خیلی کوچیک بودم ..وقتی 6 سالم بود...یادش بخیر چه روزهای خوبی داشتیم تو بندرعباس دوره هم ..من وداداشم حسن وشقایق دختر عمو فرامز دوستهای خوبی برا هم بودیم..نازیکا وشفق هنوز دنیا نیومده بودن...واین دوستی حتی بعده از اینکه ما اومدیم تهران ادامه داشت با همون شدت ..تا اینکه پارسال عمو فرامرزم که هنوز کارمنده گمرک بود و فقط یک سال مونده بود بازنشسته بشه سره جریان یه قاچاق کالا درگیر شد و وقتی اون ادمهای احمق دیدن نمیتونن از شره عمو فرامرزم خلاص بشن پایه اونو کشیدن وسط وخودشون با رشوه وپول در رفتن در عوض عمو فرامرزه عزیزه منو در کمال ناباوری ونامردی اخراج کردن اونم بعده 25 سال خدمت وکاره صادقانه وروزی حلال خوردن...عمو فرامرز داغون شد وضع زندگیشم بهم ریخت..دختری که تازه عقد کرده بود وباید جهازشو میداد..ودختره دیگه که تازه داشنگاه قبول شده بود...به رویه خودش نیاورد با کمک دوستان خوبی که به لطف خوبی خودش زیادم داشت برگشت به شهره خودش بعده 25 سال و صداشم در نیاورد .... اما هیچکس نفهمید این واقعه چقدر اونو خرد کرده!!فکرشو بکن یه عمر با صداقت وابرو زندگی کنی بعد با خفت و بی ابرویی بیرونت کنن وبهت تهمتم بزنن بعدشم که تویه این وضعیت بخوای خرج خونواده رو هم بدی....
به زن وبچه گفت میخوام برم بندرعباس برای دیدن دوستان وتازه کردن خاطرات...رفت...رفت گمرک دیدن تک تک دوستاش دوستایی که بعضیهاشون بهش ایمان داشتنو تحویلش گرفتن ..وبعضیهایی که محلش نکردن واز کنارش ساده گذشتن ..رفت تو شهری که 25 زندگی کرده بود وجایی که 25 سال خدمت کرده بود ...و .....خدای من عمو فرامرز اخه چرا اینکارو کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رفت توی دستشویی گمرک وبا تیغ موکت بری رگ دست وشاهرگ گردنشو زد!!!!!!!! خیلی دیر پیداش کردن وقتی که دیگه خونی تو بدن نداشت...3 ساعت تویاتاق عمل بود جلوی خونریزی رو گرفتن..اوردنش بیرون...بهوش اومد گفتن خدا رو شکر..اما....رفت!!!!!!!
اخ خدایا هنوزم باورم نمیشه عموی نازنینم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟فکره قلبتازه عمل شده خاله سیمین و نکردی؟؟فکره دله شقایق وشفقتو نکردی؟مگه همین تو نبودی که برا دخترات میمردی ؟کمتر پدری رو دیدم قده تو دختراشو دوست داشته باشه حالا چطور دلت اومد اینکارو باهاشون بکنی؟بری وتنهاشون بزاری اونم اینجوری؟؟تا اخره عمر این عذاب رو براشون گذاشتی که چرا بابا اینکارو کرد...کاش نمیکرد...تازه اللهی من برات بمیرم اخه نازنینم از اینجا خواستی خودتو خلاص کنی فکر کردی راحت شدی؟؟/تو که میدونی جرم قتل نفس چیه...روح پاک وعزیزت که همیشه مهربون و بلند منش بود حالا تو عذابه...فکر کردی پروازکنی خلاص میشی عموی نازنینم؟؟؟؟؟چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد!!!!
باید اینا رو مینوشتم شاید یه کم این غمه روی دلم سبکتر بشه غمی که هنوز باورش ندارم..نه باور ندارم..
دوستای گلم ایام ماه رمضانه وقت دعا ونیایش ازتون تقاضا میکنم ..التماسسسس میکنم برای ارامش وشادی روحه عمو فرامرزه من دعا کنید واز خدا براش بخشایش وامرزش وارامش بخواید..امیدوارم خدا رفتگان همه ما رو ببخشه بیامرزه از دعای مومنین ومومنات عمو فرامرزه منم همینطور...
هجرتت بی خطر دیدار به قیامت عمو فرامرز نازنینم
با هم بیایم دعا کنیم....خدامونو صدا کنیم...که اسمون بباره...فراونی بیاره..ازش بخوایم برامون سنگ تموم بزاره...راههای بسته وا شه...هیچکی غریب نباشه...صورت وشکل هیچکس...مردم فریب نباشه....این باشه ارزومون..نریزه ابرویی
امروز صبح دعا کردم :خدایا!! مرا چون سبزه ها فروتن ساز....چون گلها ساده و بی خود..بادا همانند پروانه ای که در شعله فرو میرود ومیسوزد..در شعله عشق تو معبودم فرو روم....امین
سلامممممممممممممم اول از همه اینکه بگم دلم برا تک تکتون هوارتااااااااااااااا تنگ شده بود بخدا نمیتونم بگم چقدررررررررر..برا ابجی نرگسم ..داداش نیمام..داداش اریام..یاس خاکیه گلم..دل دیوونه عزیزم...سکوته نازم..مهدی خانه گل گلاب...مهرداده بسی بسیار عزیزم..داداش نیمای دور از دیاره گلم...داداش امیرم...چکاوک گلم...خلاصه برا همه اگه اسم کسی از قلم افتاد تقصیره حافظه منه نه قدرو منزلت اون عزیز..خوشحالم که بازم پیشتونم البته بخودم قول دادم که بهتره همیشه پیشتون باشم البته کمتر تا اینکه اینهمه مدت ازتون دور باشم از این به بعد میخوام اهسته وپیوسته برم حداقل کمی دیرو زودم که داشته باشم مجبور نمیشم اینهمه مدت غیب بشم..اینهمه عیدها وروزهای خوب وشاد و که گذشت بهتون تبریک میگم..وروزهای خوش درپیش رو رو هم شادباشه پیشاپیش..مخصوصا پاییزه قشنگو خیر مقدم میگم ..اخه که من عاشق بوی پاییزم وقتی باد پاییزی میخوره رو صورتم غرق لذت میشم وبوی خوششو با جونو دل میبلعم وخدامو صد هزار بار شکر میکنم بخاطره اینهمه نعمت وخلقت من....خیلی حرفها تو دلم دارم براتون بگم اما تصمیم ندارم حوصلتون همین اول کاری سر ببرم پس باشه خرد خرد براتون میگم..فقط بگم امتحانها تموم شد وتقریبا ابرومندانه بود تو چند تا درس بالاترین نمره رو گرفتم چندتاشونم که هنوز ندادن دعا کنید میدونم بد نمیشم اما مثل ترمهای پیش عالی هم امید ندارم که بشه..عیبی نداره همیشه شعبون یه بارم رمضون..اخ جونمی جون راستی ماه رمضون..من عاااااااااااااااااااشقهههههه ماه رمضونم ....همتونو دوست دارم واز خدا براتون همیشه سلامتی..سعادت..وخوشبختی وشادی میخوام..امین
راستی بزگداشت حضرت مولانا هم جمعه ست یادش گرامی باد فاتحه براش یادتون نره عزیزانم هر چند اون محتاج فاتحه ما نیست اینجا هم مراسمی براش برگزار میشه دوت داشتید تشریف ببرید...بازم راستییییی جشن مهرگانم بر همتون مبارک باد اریاییهای عزیز
بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است...متبرک کسی است که علی رغم تمام رویدادها قلب خود را بسوی خدا میگیرد ومیگوید:خدایا به تو توکل میکنم