اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت...
يك جهان پنجره، بيدار شد از بانگ رهايت...
تا قيامت، همه جا، محشر كبراي تو برپاست...
اي شب تار عدم، شام غريبان عزايت...
عطش و آتش و تنهايي و شمشير و شهادت...
خبري مختصر از حادثهِ كرب و بلايت!...
همرهانت، صفي از آينه بودند و خوش آن روز...
كه درخشيد خدا در همهِ آينههايت...
كاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابوالفضل...
ميفشانديم سبكتر زكفي آب به پايت...
از فراسوي ازل تا ابد اي حلق بريده...
ميرود، دايره در دايره، پژواك صدايت