قصه ام را به ابر گفتم باریدن آغاز گرفت
به زمین گفتم لرزیدن آغاز گرفت
به درخت گفتم برگهایش ریخت
به برگ گفتم خشکید
به سنگ گفتم چشمه از میانش جوشید
به دریا گفتم خشکید
به آیینه گفتم شکست
به آب گفتم گل آلود گشت
به خورشید گفتم غروب شد
به مهتاب گفتم بی نور شد
حال چگونه میتوانم آن را
به دل پاک و مهربانت بازگویم ،
میترسم
دلم گرفته قده یه دنیا!!!! اخه چه جوری باور کنم؟؟؟؟؟ بچه ها دلم نمیخواد قلومبه سولومبه بنویسم وقتی درد دارم ..وقتی دلم گرفته زبون دلم بهترین همراهمه...
وقتی میشونیم خودکشی چی به ذهنمون میاد؟؟ بازم یه جوونه دیگه نا امیدو خسته...یا بیکار. دلمرده..یا بی هدف و گم شده خودشو کشته...اما اخه هیچکدوم از اینا با عمو فرامرز نازنینه من تطابق نداره !!!!!!!!!!!
عمو فرامز یکی از دوستهای صمیم وخونوادگی ماست(خدای من اخه چطور بگم بود؟؟؟؟؟؟) بیشتر از 20 سال بابا ومامانم با عمو فرامز همکار بودن واز همین راه دوستیه عمیق وخونوادگی بینمون ایجاد شد از وقتی من خیلی کوچیک بودم ..وقتی 6 سالم بود...یادش بخیر چه روزهای خوبی داشتیم تو بندرعباس دوره هم ..من وداداشم حسن وشقایق دختر عمو فرامز دوستهای خوبی برا هم بودیم..نازیکا وشفق هنوز دنیا نیومده بودن...واین دوستی حتی بعده از اینکه ما اومدیم تهران ادامه داشت با همون شدت ..تا اینکه پارسال عمو فرامرزم که هنوز کارمنده گمرک بود و فقط یک سال مونده بود بازنشسته بشه سره جریان یه قاچاق کالا درگیر شد و وقتی اون ادمهای احمق دیدن نمیتونن از شره عمو فرامرزم خلاص بشن پایه اونو کشیدن وسط وخودشون با رشوه وپول در رفتن در عوض عمو فرامرزه عزیزه منو در کمال ناباوری ونامردی اخراج کردن اونم بعده 25 سال خدمت وکاره صادقانه وروزی حلال خوردن...عمو فرامرز داغون شد وضع زندگیشم بهم ریخت..دختری که تازه عقد کرده بود وباید جهازشو میداد..ودختره دیگه که تازه داشنگاه قبول شده بود...به رویه خودش نیاورد با کمک دوستان خوبی که به لطف خوبی خودش زیادم داشت برگشت به شهره خودش بعده 25 سال و صداشم در نیاورد .... اما هیچکس نفهمید این واقعه چقدر اونو خرد کرده!!فکرشو بکن یه عمر با صداقت وابرو زندگی کنی بعد با خفت و بی ابرویی بیرونت کنن وبهت تهمتم بزنن بعدشم که تویه این وضعیت بخوای خرج خونواده رو هم بدی....
به زن وبچه گفت میخوام برم بندرعباس برای دیدن دوستان وتازه کردن خاطرات...رفت...رفت گمرک دیدن تک تک دوستاش دوستایی که بعضیهاشون بهش ایمان داشتنو تحویلش گرفتن ..وبعضیهایی که محلش نکردن واز کنارش ساده گذشتن ..رفت تو شهری که 25 زندگی کرده بود وجایی که 25 سال خدمت کرده بود ...و .....خدای من عمو فرامرز اخه چرا اینکارو کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رفت توی دستشویی گمرک وبا تیغ موکت بری رگ دست وشاهرگ گردنشو زد!!!!!!!! خیلی دیر پیداش کردن وقتی که دیگه خونی تو بدن نداشت...3 ساعت تویاتاق عمل بود جلوی خونریزی رو گرفتن..اوردنش بیرون...بهوش اومد گفتن خدا رو شکر..اما....رفت!!!!!!!
اخ خدایا هنوزم باورم نمیشه عموی نازنینم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟فکره قلبتازه عمل شده خاله سیمین و نکردی؟؟فکره دله شقایق وشفقتو نکردی؟مگه همین تو نبودی که برا دخترات میمردی ؟کمتر پدری رو دیدم قده تو دختراشو دوست داشته باشه حالا چطور دلت اومد اینکارو باهاشون بکنی؟بری وتنهاشون بزاری اونم اینجوری؟؟تا اخره عمر این عذاب رو براشون گذاشتی که چرا بابا اینکارو کرد...کاش نمیکرد...تازه اللهی من برات بمیرم اخه نازنینم از اینجا خواستی خودتو خلاص کنی فکر کردی راحت شدی؟؟/تو که میدونی جرم قتل نفس چیه...روح پاک وعزیزت که همیشه مهربون و بلند منش بود حالا تو عذابه...فکر کردی پروازکنی خلاص میشی عموی نازنینم؟؟؟؟؟چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد!!!!
باید اینا رو مینوشتم شاید یه کم این غمه روی دلم سبکتر بشه غمی که هنوز باورش ندارم..نه باور ندارم..
دوستای گلم ایام ماه رمضانه وقت دعا ونیایش ازتون تقاضا میکنم ..التماسسسس میکنم برای ارامش وشادی روحه عمو فرامرزه من دعا کنید واز خدا براش بخشایش وامرزش وارامش بخواید..امیدوارم خدا رفتگان همه ما رو ببخشه بیامرزه از دعای مومنین ومومنات عمو فرامرزه منم همینطور...
هجرتت بی خطر دیدار به قیامت عمو فرامرز نازنینم