سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت دانش، عمل نیکوست [امام علی علیه السلام]

من از عالم وادم گله دارممممممم - ماه پیشونی

Powerd by: Parsiblog ® team.
من از عالم وادم گله دارممممممم(شنبه 85 اردیبهشت 23 ساعت 11:15 عصر )

سلام به همه شما دوستان گلم..راستش دیروز پیش درامده اپدیت امروزم رو براتون فرستادم....دل خیلییی پر بود وتصمیم داشتم یه اپچدیت گلایه امیز بکنم..کلی از زمین وزمانه گلایه داشتم وکلی از دست خداجونمم دلگیر بودم ...متنمم اماده کرده بودم ..اخه تو این ماه اخیر خیلی سختی کشیدم اتفاقهای جورواجوره زیادی برام افتاد ..خوب ...بد

اول از خوباش بگم مثلا عروسی یکی از بهترین دوستان دوران دبیرستانم ...یا خونه خریدن برادرم...یا درست شدن کارهای اداری یکی از دوستام برای سفرش که براش خیلی مهم بود ...یا قبولی یکی از دوستام تو امتحانات سخت ایران ایر....اشتی کردن نیما باهام...تلاشهای موفقیت امیزه مسعود برای پایان نامش وغیره

اما بدهاش...چشمتون روزه بد نبینه تو همین چند وقته 3تا تصادف کردم...جالب اینکه تو هیچکدومش نه مقصر بودم نه راه دیگه ای داشتم ....مثلا دومیش توی اتوبان ستاری میرفتم که یهو دوتا نمکی با چرخشون پریدن وسط اتوبان..من فقط تونستم سعی کنم به خودشون نزنم ولی به چرخشون خوردم وعینه این فیلمها چرخش دستی یکیشون پرید هوا واومد زمین شانس اوردم روی شیشه ماشین پایین نیومد...واین اخریشم که  عنده مصیبت...یه موتوریه محترم انچنان نافرم وناجور پیچید جلوم که هیچ کاری نتونستم بکنم حتی با اینکه فرارکردکم که ردش کنم باز اومد جلوم وخورد به ماشین با ماشین من کشیده شد خورد به پرایدی که پارک بود رو زمین کشیده شد بین 2تا ماشین وپرایده پرت شد عقب...منکه گفتم له شد اون وسط..یعنی اگه بخواید طبیعی حساب کنید قائدتا باید له میشد اما خدای بزرگ ومهربونم اینقدرررررررر بهم لطف داشت ورحم کرد که فقط انگشت دستش یکیش شکست یکیشم تاندولش پاره شد وهیچ چیزه دیگه ای نشد!!!!بماند که منه بنده خدا اون روز چه کشیدمو باهام عینه یه مجرم خطرناک رفتار کردنو بردنم کلانتری وتا ساعت 6 بعدالظر بازداشت بودم(بقول خودشون که هی میگفتن این خانم بازداشته)سندم قبول نمیکردن تا دله یه سرهنگه سوخت منو با اون رنگ وروی سفید دید اونم وقتی اونهمه ادمهای جروواجور با دست بندو پابند بیارن از جلوت رد کنن با کتک ودادو قال...با دستور قاضی کشیک بقول اون سربازه ازاد شدم..جالب اینه که وقتی پلیس راهنمایی کروکی رو اورد دیدن موتوریه خودش مقصر بوده واصلا بیخودی منو اینهمه نگه داشتن ..اما مگه کسی گفت ببخشید؟؟؟؟

تازه کلی هم با احساساتم تو این مدت بازی شد که فقط وفقط ته ایمانی که به خدا دارم نگهم داشت...به دوستام میگم فقط خوده خدا جونم میدونه حتی از عذابشم نمیترسم فقط تو رودربایستی با خداییه که اینهمه با من مهربون بوده وبهم لطف داشته و.گرنه تاحالا از شره خودم خلاص میشدم..برای خودمم گفتن این حرفها عجیب وسخت بود اما خیلیییییی بهم فشار اومد این چند وقته..همشم پشت سره هم....کجایی طالع سعده من که غروب کردی چند وقته؟؟؟؟؟

خلاصه تمام این مسائل دست بدست هم دادن تا بگم : اهای مردم دنیا گله دارم ..من از عالم وادم گله دارم...من از دست خدا هم گله دارم...اما!!!!قربون بزرگی وقدرت وعظمتش برم که خودش میادو کارها رو درست میکنه حتی وقتی به خطا میرم بازم این خودش وفقط خودشه که میاد دستمو میگیره وبه راه راست برم میگردونه..خدایا اخه خسته نمیشی از دست این بنده خطاکاری که اینهمه بیراهه میره بعده اینهمه راهنمایی ای تو؟نه به خودش قسم که نمیشه وهمینه که من شرمندشم همیشه

شب که دلم خیلی پر بود پنجره رو باز کردم وزل زدم به سیاهی شب...گفتم خدا جونم یعنی این منم؟؟؟؟؟؟همون نینای سراسر انرزی ونشاط؟همونی که هر وقت میومد دم این پنجره از همه چیز لذت میبرد وشاکر تمامی جزئیاتی میشد که میدی؟از بوی شب لذت میبرد..از سو سوی چراغها لذت میبرد..از ابرهای سیاه تو اسمون..از نسیم خنک شبانگاهی..از صدای مالشینها...حتی از حرکت اروم برگها لذت میبردو بخاطرشون همش میگفت شکرت خدایا بخاطره همه اینها وبخاطره اینکه من زندمو این فرصتو دارم از اینها لذت ببرم....حالا چی شد کو اون ینا؟؟اینقدر بهش فشار اومده که حوصله هیچ چیزی رو نداره...وقتی پنجره رو باز میکنه دیگه هیچکدوم از این زیباییها رو نمیبینه تناها چیزی رو که حس میکنه سوزش اشک تو چشمهاش پس چی شد؟؟؟؟؟
خدایا دیدی تنها موندم؟؟؟دیدی ایمانم اینقدر ضعیف بود که کم اوردم؟دیدی اینقدر که فکر میکردم باورت نداشتم که صبور ومقاوم بمونم؟؟؟؟؟دیدی دستینبود که رو سرم کشیده بشه وبگه اروم باش...کسی نبود به درده دلم گوش کنه وبگه گریه کن...گریه قشنگه...گریه کن حق داری ...سبک میشی...هوا که بعده طوفان چند ساعته اروم شده بود یهو تکونی خورد..بادی وزیدو موهامو تو دست باد اشفته شد....باورتون نمیشه اما من با تمام وجود حس کردمممممممممم..قربون قدرت خدا برم کفرم نمیگم اما من با تمام وجودم حس کردم که خدا منو در اغوش گرفت!!!!بادی که به موهام میخورد حس نوازشی بود که خدا  انجام میداد..خدا این بندشو قابل دونستو اگه هیشکیییی نبود که دستی به سرش بکشه با مهربانی هر چه تمامتر دست لطفشو روی سرم کشید...ندای قلبمو میشنیدم که میگفت...بنده من تو در اغوش خدای خودت هستی...تو خدا رو داری ایا بالاتر وبرتر از این چیزی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو احساس کن..تو قلبت..روس موهات واروم بگیر....که والله ذکرالله تطمین القلوب0نمیدونم دیکتشو درست نوشتم یا نه!!)بی اختیار اشک میریختم اما اشک حسرت ودرد ورنج نبود..اشک شوق بود...گفتم خدای خوبم ..خدای عزیزم که با اینهمه بدیم وگناهکاریم بازم بیادمی منو در اغوش امن خودت بگیر که جز تو پناهی ندارم ومحتاج دستهای گرم حمایتگره توام...صدای زوزه باد شدیدتر شدو باد تندی به صورتم خورد ومن حس کردم که خدای خوبم مرا در اغوشش میفشارد...نمیتونم اونطوری که واقعا بود توصیف کنم...من ادم خیلی خیالپردازی هستم خیلی رویاییم وشاید هر وقت دیگه ای بود میگفتم اینها رو ساختم...رویا پردازی کردم اما من  واقعا اینارو احساس کردم...حتی اگه رویاپردازی هم کردم خدا با من در اینکار شریک بود وراضی بود....باورتون نمیشه روح پریشون وازرده ای که اون پنرجه رو باز کرد..وقتی پنرجه رو میبست چه حال قشنگی داشت...

اومدم بگم خدایمهربونمون همیشه وهمه جا با ماست ماییم که حضورشو از یاد میبریم بعضی وقتها اما اون خداییه که با همه بدیهامون..با همه گناهانمو هیچوقت مارو از یاد نمیبره وهمیشه اغوش پرمهرش به روی ما بازه فقط کافیه دستهامونو باز بزاریم ودلهامونو اماده...گوش دلمونو تیز کنیم وچشم دلمونو باز ..اونوقت دستهای پر مهره خدای عزیزمونو میبینیم که دورمون حلقه زده ومارو به پرتو لطفش گرم میکنه وازما حفاظت میکنه...خدا امروز به من گفت که تو بنده منی...افریده منی پس بدون من از افریده هام مواظبت میکنم...من همراهونم به شکلهای متفاوت...هروقت از همه جا وهمه کس بریدی به سوی من بیاوبدون فریاد رسی هست..امروز خدا به من گفت که اگر من در چتر حمایت وحفاظتش نبودم این تصادف اخری فاجعه ای تو زندگی من بود واون بود که جوان موتور سوار و حفظ کرد بخاطره من وبخاطره خودش وبخاطره خانواده اون....

پس من دیگه گله ندارم اگرم گله ای هست اولا دیگه حوصله ای نیست دوما باید از خودم گله مند باشم که اینقدر ضعیف بازی دراوردم ورحمت ولطف خدای مهربونمو فراموش کردم وازش غافل شدم...ببخشید سرتونم درد اوردم اما واقعا به این درده دل نیاز داشتم کلی سبکم کرد به خودم میگم خدا پدر مارد وبلاگ سازها رو بیامرزه با این کارشون چقدر به ادمها کمک کردن

من همیشه عادت داشتم هر وقت دلم پر بود یا ناراحت بود مینوشتم..حرفهامو قصه هامو حتی شادیهامو ...بعد به خودم میگفتم کاش یکی اینها رو میخوند وتو احساس من شریک میشد ...حالا این امکگانو دارم که هم حرفها واحساساتمو بنویسم هم کسایی باشن بخوننشو لحظه ای هم شده حس منو درک کنن..همفکری کنن..انتقاد کنن...بپذیرن...ردش کنن....خدایا بخاطره همه چجیز شکر وامیدوارم ببخشی این بنده ضعیفتو

همتونو به دستهای گرم ومهربون نوازشگره خدای مهربون میسپرم یادتون نره در سخترین لحظه های زندگیتون این دستهای گرم رو بیاد داشته باشید تا ارامش بیابید.....در پناه یزدان


» نینا
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
خدایم ای پناه لحظه هایم صدایت میزنم بشنو صدایم
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 17   بازدید
بازدیدهای دیروز: 6  بازدید
مجموع بازدیدها: 128687    بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

من از عالم وادم گله دارممممممم - ماه پیشونی
نینا
من دوستی رو خیلی دوست میدارم..دوستهای خوبی دارم دوست دارم بیشتر داشته باشم...و دوستهام میگن که من دوست خوبیم
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «