سلام خدای مهربونم....خدایی که همیشه با خوبیها ولطف وکرمت منه روسیاهو شرمنده میکنی ..خدایی که هنوز اینقدر برام ارزش قائلی که هر جا پام میلغزه وخطا میرم گوشمو میکشی و برم میگردونی ..خدایی که همیشه وقتی باهات حرف میزنم باور دارم وایمان دارم که گوش میدی و حواست به منه...خدایی با گذشت وعیب پوشی که بقلو یکی از بچه ها اگه ستاریت تو نبود چطور بین مردم زندگی میکردم واگه بقیه ماهیتت واقعیمو میدونستن بدیهامو زشتیهای باطنمو میدیدن طرفمم نمیومدن اما تو عیب پوشی میکنی....
خداجونم میخوام با زبون دلم همونطوری که همیشه باهات حرف میزنم صداتکنم وبگم دوست دارم..بگم خدایی به این بزرگی ومهربونی وباگذشتی وصبوری نیدیم بجز خودت ..بگم چقدررررررررر کیف میکنم وقتی که اشتباه میکنم محکممممممممم میزنی پس کلم ..چقدرخوشحالمیشم با خودم میگم:خدا هوامو داره..هنوز بهم امیدی هست..اینقدر دوسم داره که دلش نمیخواد خطا برم..خداجونم حتی این درد دلهایی که میکنم ..حتی اینکه همیشه وجودتو حس میکنم...حتی اینکه هر اتفاقی برام میافته سعی میکنم دنبال خطایی باشم که تازگی انجام دادم وحتی اینکه تو رو دوست دارم وپیشت از ترس وشوق اشک میریزم همش کاره خودت!!من کیم که فکر کنم اینها منم..اینام از لطف وکرم خودته...مخیواستم بگم که میدونم وقدر دانم که خداجونم همیشه هوامو داشته باش ونزار راه کج برم...که همیشه یادم بیار کیم وبه کجا باید برم...
امشب که درد دلهامو باهات کردم یه چیزایی هم دلم میخواد که ازت بخوام..میدونی که هر وقت میشینم پای صحبت با تو ارزوهاو درخواستهام یادم میره..اینقدر بدی وگناه وکاستی وسستی دارم که دیگه به ارزو حاجت نمیرسه جز دعا در حق دیگران
اما امشب بگم خداجونم...اول از همه تعجیل تو فرج اقامو صاحب الزمان..بعد شفای خیر وعاجل همهههههههههه مریضها بعد ادای قرض مقروضین..ازادی زندانیها...حل مشکل گرفتارها عاقبت بخیری همه خوشبختی همه جوونها...امرزش گناه همه ادمها ومحبت وعشق اهل بیت تو دل همه مردم
بعد بگم خدایا به حق بیماره کربلا وقتی همه مریضها رو شفا دادی یه گوشه چشمی به منم بکن..خودت میدونی هیچ چیزی رو به جد واصرار ازت نخواستم هیچوقتتتتتتتتت همیشه معتقد بودم وهستم که تو صلاح کارمو بهتر میدونی وهمیشه هم همینطور شده مزد این اطمینان کاملم رو دادی اما خداجون دیگه خستم...واقعا بریدم میدونم که میدونی چی میگم...فقط کمک تورو میخوام تنهایی از پسش بر نمیام کمکم کن خداجون تا دیگه اینقدر حسرت نخورم خودت میدونی تموم زندگیم در عینه شادی و خوشی غرق حسرت واسه سادترین چیزهاییبودم که همه دارنو من محروم بودم خودم خودم خیلی تقصیر داشتم میدونم نعمتتو حیف کردم اما کمکم کن خداجون میخوام پاشم یه یا علی گفتم ومنتظر لطف وکرمتم...
تازه دلم یه چیزه دیگم میخواد خدایا همه گمراهارو به راه راست هدایت کن تازگیها خیلیها هم خودشون بدن هم تصمیم دارن بقیه رو مثل خودشون بکنن به ابروی محمد(ص)وخاندان پاکش نزار ورسواشون کن..
یه چیزه دیگم بگم..این ارادت وشناخت و عشقتو هیچوقت ازم نگیر خداجونم بزار همیشه عاشقت بمونم ..عزیزی میگفت این خیلی لاف بزرگیه که بگیم عاشق خداییم..من میخوام بزگترین لاف زندگیمو بزنمو بگم عاشقتم خداجون هر چی میخوان بگن بگن...هوامو داشته باش خداجونم....
از نینای همیشه عاشق امیدوار مطمئن وکمی بیقرارو خسته...به بهترین وعزیزترین وعادلترین وقادرترینو داناترین ومهربونترین خدا یا الله
باز هم محرم...باز هم عزاداری سرور وسالار شهیدان...باز هم داغ عطش...باز هم خون گرم وسرخ...وباز هم اشک وناله سینه سوختگان
ن همیشه محرم وصفر حال وهوای همه شهرهاوکوچه ها وخیابونها رو عوض میکنه..یه جنب وجوشی تو مردم ایجاد میشه یه یکرنگی وهمبستگیو صفا وصمییت خاصی توی مردم موج میزنه که دیدنیه همه اینها خوبه اما کاش فقط وفقط هدفمون یه چیز باشه واین مسائل مقدس و÷اک رو وسیله نمایش نکنیم
هر وقت محرم میشه با خودم میگم ای کاششششششششششش من اون موقع بودم ومرد بودم..ایکاش تو ظهر عاشورا بودم وهم÷ای یاران امام شهید میشدم ودر رکاب حضرتم بودم...بعد با خودم میگم انسان فانیه دو÷ا..از کجا معلوم ظرفیتت اینقدر بود؟؟؟از کجا معلوم اگه اون موقع بودی جرئت داشتی تو سپاه مولای تنهات باشی؟از کجا معلوم گول زر وزوره دنیا رو نمیخوردی وتو سپاه یزید نمیبودی؟؟؟ نمیدونم فقط خوشا بحال شیعیان واقعی اون حضرت ...
عزاداریهاتون قبول درگاه حق ودعاهاتون مستجاب...التماس دعای خیر از همه شما
الحمد لله الذی جعل کمال دینه وتمام نعمته
بولایة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام
عید غدیر مبارکتون باشه گلهای من
این روزها برف کمی سنگینتر از قبل نمیباره؟
این روزها پله ساختمونها رو کمی شیبدارتر نمیسازن؟
شهر از جنبه های زیادی واقعا در حال تغییره!!
عمر....عمر....عمر
جوونها بیش از حد رشد میکنن
وحروف چاپی روزنامه ها خیلی خیلی کوچک میشه
وادمها خیلی اروم صحبت میکنن طوریکه به هیچ وجه نمیتونی بفهمی چی میگن!!
عمر ....عمر....عمر
جکها به بامزگی لطیفه های قدیمی نیستن
ودخترها نصف خوشگلی دختری رو که تو خاطرم هست ندارن
وامروز..میدونی....تو پارک یه مرد جوون منو "پدر جان" خطاب کرد
عمر.....عمر...عمر...
اره دیگه مثل سابق نگران شهرت وموفقیت نیستم
وچشمم دنبال اون دختریه که لباس ساده ومعمولی میپوشه
وکمی بیشتر از قبل به هر نازو عشوه ای دلبستگی پیدا میکنم
عمر....عمر..عمر..
حالا وقتی از یه تپه بالا میرم نفسم کمی سنگینی میکنه
چه خبره؟الان زندگی من واقعا خیلی خیلی پرتر از قبله!!!
ولی اونها در حال خراب کردن ساختمونهایی هستن که من شاهد ساختنشون بودم
عمر.....عمر....عمر
.....(شعری زیبا از شل سیلور استاین که چقدر قشنگ پیری رو توصیف کرده!)
تو چشمهاش..چشمهای خیسش شوق دیدارموج میزد خسته از انتظار اما همچنان امیدوار ..باد سر پاییزی توی صورتش میخورد گونه هاش از سوزه سرما سرخ شده بود اما پلک رو پلک نمیگذاشت ...دلش گرمه گرم بود به امید ..به باوری که بهش رسیده بود به هدیه ای که خدا بهش داده بود....هم شیرین بود وهم تلخ اره تلخ چون با دیر فهمیدنش با دیر باور کردنش کلی روزهای قشنگه زندگیشو بدون حضور این ودیعه الهی سر کرده بود ...
دستهای سردشو بهم مالید وجلوی دهنش گرفت ..بخاری که از دهنش بیرون میومد گرمتر از همیشه بود...اخه تو دلش غوغایی بود یه غوغایی عجیب..غوغایی یافتن یه گم شده..کشف یه راز ..
دلش بالاخره مبارزه رو برده بود وحالا با ارامش تو سینش میتپید که صاحبش بالاخره ندای اونو شنیده وباور کرده..بالاخره دل وبه حساب اورده و قبول کرده که اونم حقی داره
چقدر عجیب بود حتی برا خودش!!!کسی که اینهمه به این موهبت اعتقاد داشت...در وجوده هر کی میدیدش تشویق وتقویتش میکرد و همیشه مدافع بود..تمام طول عمرش خودشو از این حق از این موهبت بدور میدید ...اون فکر میکرد حق نداره..نه حق نداره...اما حالا به این راز پی برد..در مقابله دلش که سالها تو سینه جونش بالا پایین پریده بود و زجه میزد کوتاه اومده بود..
حالا دخترک ما میدونه که اونم میتونه عاشق بشه....اصلا به نظر نمیومد اما واقعیت(واقعیت تلخ وحقیقی )این بود که دخترک همیشه در تمام عمرش از اون فرار کرده بود چون.....فکر میکرد اون حق نداره عاشق بشه وعشق چیزی نیست که اون بتونه بدست بیاره!!!
الان فکر میکنه چقدر این فکرهاش احمقانه بوده ونه تنها اون ..همه موجودات وافریده های خدا حق دارن عاشق بشن واین موهبت بزرگیه از طرف خدا که عادلانه وسخاوتمندانه به همه داده شده...تصمیمشو گرفته ..دیگه نمیترسه..عشق دیگه چیزه ترسناکی براش نیست..دیگه اروم گرفته در حاله کلنجار رفتن با خودش نیست...امیدوار ومحکم واستوار ایستاده وچشم به اسمون داره ..چون میدونه این موهبتیه که خدا واسه همه بنده هایی که باورش دارن قرار داده فقط باید باورش کرد ومنتظرش بود ...باید بهش اجازه داد که وارد بشه وکنج دلهامون اروم بگیره...دخترک دیگه حتی نگرانم نیست ..دلشوره والتهاب انتظارم نداره..فقط خونه دلشو اب وجارو کردو درهای دلشو بعده اینهمه سال ریاضت باز گذاشته .تا اون مسافره خوش قدم ونیکفال از راه برسه و دخترک اماده پذیرایی و خوش امدگوییه
یادمون باشه خونه دلهامون هر چند وقت یه بار به یه خونه تکونی اساسی نیاز داره...یادمون باشه ندای قلب عزیزمونو گوش بدیم وهمیشه با عقل ومنطق سرکوبش نکنیم..اگه تاحالا مهمون دلتون از راه نرسیده ..مثل من درهای دلتونو باز بذارید و بیخیال باشیدچون اون حتما میاد فقط کافی بدونه درهای دل شما بازه اون مهمونیه که هیچوقت خلف وعده نمیکنه
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم
میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم
ارزو داشتم برم تا به دریا برسم
شب واتیش بزنم تا به فردا برسم
حالا فهمیدم که دریا توی دله خودمه و من فقط باید اروم میموندمو به صدای امواجش گوش میدادم
خوشبختی اون چیزی نیست که بشه از بیرون دیدش...خوشبختی ...تو دل ادمه!!!
!
قصه ام را به ابر گفتم باریدن آغاز گرفت
به زمین گفتم لرزیدن آغاز گرفت
به درخت گفتم برگهایش ریخت
به برگ گفتم خشکید
به سنگ گفتم چشمه از میانش جوشید
به دریا گفتم خشکید
به آیینه گفتم شکست
به آب گفتم گل آلود گشت
به خورشید گفتم غروب شد
به مهتاب گفتم بی نور شد
حال چگونه میتوانم آن را
به دل پاک و مهربانت بازگویم ،
میترسم
دلم گرفته قده یه دنیا!!!! اخه چه جوری باور کنم؟؟؟؟؟ بچه ها دلم نمیخواد قلومبه سولومبه بنویسم وقتی درد دارم ..وقتی دلم گرفته زبون دلم بهترین همراهمه...
وقتی میشونیم خودکشی چی به ذهنمون میاد؟؟ بازم یه جوونه دیگه نا امیدو خسته...یا بیکار. دلمرده..یا بی هدف و گم شده خودشو کشته...اما اخه هیچکدوم از اینا با عمو فرامرز نازنینه من تطابق نداره !!!!!!!!!!!
عمو فرامز یکی از دوستهای صمیم وخونوادگی ماست(خدای من اخه چطور بگم بود؟؟؟؟؟؟) بیشتر از 20 سال بابا ومامانم با عمو فرامز همکار بودن واز همین راه دوستیه عمیق وخونوادگی بینمون ایجاد شد از وقتی من خیلی کوچیک بودم ..وقتی 6 سالم بود...یادش بخیر چه روزهای خوبی داشتیم تو بندرعباس دوره هم ..من وداداشم حسن وشقایق دختر عمو فرامز دوستهای خوبی برا هم بودیم..نازیکا وشفق هنوز دنیا نیومده بودن...واین دوستی حتی بعده از اینکه ما اومدیم تهران ادامه داشت با همون شدت ..تا اینکه پارسال عمو فرامرزم که هنوز کارمنده گمرک بود و فقط یک سال مونده بود بازنشسته بشه سره جریان یه قاچاق کالا درگیر شد و وقتی اون ادمهای احمق دیدن نمیتونن از شره عمو فرامرزم خلاص بشن پایه اونو کشیدن وسط وخودشون با رشوه وپول در رفتن در عوض عمو فرامرزه عزیزه منو در کمال ناباوری ونامردی اخراج کردن اونم بعده 25 سال خدمت وکاره صادقانه وروزی حلال خوردن...عمو فرامرز داغون شد وضع زندگیشم بهم ریخت..دختری که تازه عقد کرده بود وباید جهازشو میداد..ودختره دیگه که تازه داشنگاه قبول شده بود...به رویه خودش نیاورد با کمک دوستان خوبی که به لطف خوبی خودش زیادم داشت برگشت به شهره خودش بعده 25 سال و صداشم در نیاورد .... اما هیچکس نفهمید این واقعه چقدر اونو خرد کرده!!فکرشو بکن یه عمر با صداقت وابرو زندگی کنی بعد با خفت و بی ابرویی بیرونت کنن وبهت تهمتم بزنن بعدشم که تویه این وضعیت بخوای خرج خونواده رو هم بدی....
به زن وبچه گفت میخوام برم بندرعباس برای دیدن دوستان وتازه کردن خاطرات...رفت...رفت گمرک دیدن تک تک دوستاش دوستایی که بعضیهاشون بهش ایمان داشتنو تحویلش گرفتن ..وبعضیهایی که محلش نکردن واز کنارش ساده گذشتن ..رفت تو شهری که 25 زندگی کرده بود وجایی که 25 سال خدمت کرده بود ...و .....خدای من عمو فرامرز اخه چرا اینکارو کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رفت توی دستشویی گمرک وبا تیغ موکت بری رگ دست وشاهرگ گردنشو زد!!!!!!!! خیلی دیر پیداش کردن وقتی که دیگه خونی تو بدن نداشت...3 ساعت تویاتاق عمل بود جلوی خونریزی رو گرفتن..اوردنش بیرون...بهوش اومد گفتن خدا رو شکر..اما....رفت!!!!!!!
اخ خدایا هنوزم باورم نمیشه عموی نازنینم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟فکره قلبتازه عمل شده خاله سیمین و نکردی؟؟فکره دله شقایق وشفقتو نکردی؟مگه همین تو نبودی که برا دخترات میمردی ؟کمتر پدری رو دیدم قده تو دختراشو دوست داشته باشه حالا چطور دلت اومد اینکارو باهاشون بکنی؟بری وتنهاشون بزاری اونم اینجوری؟؟تا اخره عمر این عذاب رو براشون گذاشتی که چرا بابا اینکارو کرد...کاش نمیکرد...تازه اللهی من برات بمیرم اخه نازنینم از اینجا خواستی خودتو خلاص کنی فکر کردی راحت شدی؟؟/تو که میدونی جرم قتل نفس چیه...روح پاک وعزیزت که همیشه مهربون و بلند منش بود حالا تو عذابه...فکر کردی پروازکنی خلاص میشی عموی نازنینم؟؟؟؟؟چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد!!!!
باید اینا رو مینوشتم شاید یه کم این غمه روی دلم سبکتر بشه غمی که هنوز باورش ندارم..نه باور ندارم..
دوستای گلم ایام ماه رمضانه وقت دعا ونیایش ازتون تقاضا میکنم ..التماسسسس میکنم برای ارامش وشادی روحه عمو فرامرزه من دعا کنید واز خدا براش بخشایش وامرزش وارامش بخواید..امیدوارم خدا رفتگان همه ما رو ببخشه بیامرزه از دعای مومنین ومومنات عمو فرامرزه منم همینطور...
هجرتت بی خطر دیدار به قیامت عمو فرامرز نازنینم
با هم بیایم دعا کنیم....خدامونو صدا کنیم...که اسمون بباره...فراونی بیاره..ازش بخوایم برامون سنگ تموم بزاره...راههای بسته وا شه...هیچکی غریب نباشه...صورت وشکل هیچکس...مردم فریب نباشه....این باشه ارزومون..نریزه ابرویی
امروز صبح دعا کردم :خدایا!! مرا چون سبزه ها فروتن ساز....چون گلها ساده و بی خود..بادا همانند پروانه ای که در شعله فرو میرود ومیسوزد..در شعله عشق تو معبودم فرو روم....امین
سلامممممممممممممم اول از همه اینکه بگم دلم برا تک تکتون هوارتااااااااااااااا تنگ شده بود بخدا نمیتونم بگم چقدررررررررر..برا ابجی نرگسم ..داداش نیمام..داداش اریام..یاس خاکیه گلم..دل دیوونه عزیزم...سکوته نازم..مهدی خانه گل گلاب...مهرداده بسی بسیار عزیزم..داداش نیمای دور از دیاره گلم...داداش امیرم...چکاوک گلم...خلاصه برا همه اگه اسم کسی از قلم افتاد تقصیره حافظه منه نه قدرو منزلت اون عزیز..خوشحالم که بازم پیشتونم البته بخودم قول دادم که بهتره همیشه پیشتون باشم البته کمتر تا اینکه اینهمه مدت ازتون دور باشم از این به بعد میخوام اهسته وپیوسته برم حداقل کمی دیرو زودم که داشته باشم مجبور نمیشم اینهمه مدت غیب بشم..اینهمه عیدها وروزهای خوب وشاد و که گذشت بهتون تبریک میگم..وروزهای خوش درپیش رو رو هم شادباشه پیشاپیش..مخصوصا پاییزه قشنگو خیر مقدم میگم ..اخه که من عاشق بوی پاییزم وقتی باد پاییزی میخوره رو صورتم غرق لذت میشم وبوی خوششو با جونو دل میبلعم وخدامو صد هزار بار شکر میکنم بخاطره اینهمه نعمت وخلقت من....خیلی حرفها تو دلم دارم براتون بگم اما تصمیم ندارم حوصلتون همین اول کاری سر ببرم پس باشه خرد خرد براتون میگم..فقط بگم امتحانها تموم شد وتقریبا ابرومندانه بود تو چند تا درس بالاترین نمره رو گرفتم چندتاشونم که هنوز ندادن دعا کنید میدونم بد نمیشم اما مثل ترمهای پیش عالی هم امید ندارم که بشه..عیبی نداره همیشه شعبون یه بارم رمضون..اخ جونمی جون راستی ماه رمضون..من عاااااااااااااااااااشقهههههه ماه رمضونم ....همتونو دوست دارم واز خدا براتون همیشه سلامتی..سعادت..وخوشبختی وشادی میخوام..امین
راستی بزگداشت حضرت مولانا هم جمعه ست یادش گرامی باد فاتحه براش یادتون نره عزیزانم هر چند اون محتاج فاتحه ما نیست اینجا هم مراسمی براش برگزار میشه دوت داشتید تشریف ببرید...بازم راستییییی جشن مهرگانم بر همتون مبارک باد اریاییهای عزیز
بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است...متبرک کسی است که علی رغم تمام رویدادها قلب خود را بسوی خدا میگیرد ومیگوید:خدایا به تو توکل میکنم
سلام عرض میکنم خدمت تک تک شما دوستان گلم خوبید ایشالله؟؟؟ راستش اومدم این اپ هول هولی رو بنویسم تا توضیحی داده باشم واسه غیبتهام
والله راستش اینروزا سرم حسابی شلوغ پلوغه....گرمی هوا و کلاس رفتنهای ساعت 3یا 4 بعداظهر به کنار..این اساتید محترم این ترم تصمصم گرفتن جمیعا پدره صاحب بچه مارو در بیارن!!!! اینکه میگم جمیعا باور بفرماید جمیعا ..چون معمولا هر ترم خب ادم یکی دوتا استاده گیر داره اما این ترم همشون گیرن!!البته من از استادهایی که کار کنن واقعا خوشم میاد چون بهر حال رفتیم دانشگاه که چیز یاد بگیریم اما خب بدی این کارا اینه که دیگه وقته اضافی واسه خودت نمیتونی گیر بیاری
مخصوصا که این تب پیشرفته بودن وتکنولوزی هم همرو گرفته ..تا تقی به توقی میخوره میگن خب دانشجویان عزیز برا جلسه بعدی 3تا مقاله از نت سرچ کنید خلاصه کنید بیارید کنفرانس بدید کمتر از 3 صفحه نباشه هر کدوماش!!!
اینکه خوبه یکی از استادانه بسی بسیار عزیزمون گفته تمام مباحثی که درس دادم ومیدم تا انتهای ترم رو باید بشکل درختی رسم بفرمایید واگر نیاورید از امتحان دادن خبری نیست...شایان ذکره که این استاد گرامی تاکنون بیش از 29 مبحث تدریس فرمودند وخودشان میگویند هنوز به جاهای خوب خوبش نرسیدیم!!!!
خلاصه اینهمه روضه خوندم که بگم شرمنده شرمنده شرمندههههههه منو ببخشید سرم واقعا شلوغه اگه به این وبلاگ بنده خدا وشما دوستان گلم نمیرسم وکم س میزنم حلال بفرماید..
اما خواهشا منو فراموش نکنیدها من هستم اما کم هستم نگزارید وبلاگم متروکه شود که دله کوچکم انوقت بشدت خواهد شکستتتتت
..
در عوض من هم به امیده خدا اگر اقا بطلبن 15 میخوام برم مشهد اونجا همتونو جسابی وسفارشی دعا میکنم چطوره؟؟اینو میگن معامله پایا پای....ببینید من چقدر منصفم....اما بی شوخی ما که قابل نیستیم اما همتونو دعا میکنم ایشالله شماهم مرا از دعای خیرتان فراموش نفرمایدد لطفا....
قربان همگیتان دلم براتون تنگ میشه اما مسلما حضورتون وکامنتهای زیباتون بهم دلگرمی میده که کمتر دلتنگتون بشم....در پناه یزدان..
اینم چون بنفشه برا دله خودمممممممممم |
ما ادمها عادت کردیم مدام در حال قضاوت کردن باشیم...قضاوت در مورده خودمون..در مورده بقیه وباور کنید بیشتر وقتها ومیتونم بگم تقریبا 99/9% مواقع قاضی های خوبی نیستیم!
پیشداوری وقضاوت شخصی اساس همه مرافه ها وجنگ وجدلهای خانوادگی وقبیله ای وحتی جهانی میشه ....هر کس پیش خودش احساس عقل کلی میکنه وباور داره که این فقط اونه که حق قضاوت داره ..تربیت انسانها به شکلیه که هر کدوم خودشون رو یک قاضی میدونن ودر تمام ساعتهای شبانه روز مشغول محاکمه کردن اطرافیان خودشون هستن این برای تمام ما ادمها(حالا میگم بیشتر ادمها تا به شما عزیزانم بر نخوره!!)عادت شده ..یه عادت زشت وناپسند که خیلی وقتها حتی دیگه ناخوداگاه ادامش میدیم ونمیتونیمم ازش دست بکشیم به این راحتی.. چون ترک عادت موجب مرض است دیگه یا بقول فرنگیا :old habits die hard!!
ماها اینقدر در این کار افراط کردیم که دیگه قدرت تشخیص بیگناه از گناهکارم از دست دادیم ..ما فقط محکوم میکنیم وبه بدترین شکل وبا خودخواهی زیادم حکم رو اجرا میکنیم.. اما کاش بدونیم که قضاوت ریشه خیلی از بدیهاست حتی قضاوت در مورده خودمون هم خطرناکه!!!
خودمونو بشناسیم ..ایرادهامونو بدونیم اما بجای قضاوت در مورده عیبهامو سعی کنیم بر طرفشون کنیم...در مورده بقیه هم چه خوب میشد اگه میدونستیم ماها که خودمون صدتا عیب وایراد داریم(چون پیغمبر که نیستیم دیگه استغفرالله) صلاحیت قضاوت وصدور رای در مورده بقیه رو نداریم...ما چه میدونیم داریم در مورده کی حرف میزنیم واون باطنش واقعا چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟بقوله استادمون که از یه حدیثی نقل میکرد فکر کنم از اما صادق (ع):
شما نسبت به گناهانی که خودتون کردید مطمئنید !!هر انسانی خودش خوب وبهتر از هر کسی میدونه که چه کارهایی انجام داده وچقدر گناه کرده....اما در مورده باقی افراد نمیدونید تنها شاید حدس میزنید وشک دارید ومطمئن نیستید ..وچون اطمینان ارجحیت داره به شک پس شما گناهکارتر از اون کسی هستید که فقط فکر میکنید چطوریه واون نسبت به شما ارجحه!!!پس قضاوت نمیتونید بکنید!!
بابا خدای مهربونمون قضاوت نمیکنه همیشه به بنده هاش فرصت میده میگه درست میشه ..عوض میشه...هیچوقت حکم قطعی شو به همین راحتی وزودی صادر نمیکنه پس دیگه ما کی باشیم که بدون اون چشم بصیرت وعلم غیب والهی بخوایم قضاوت کنیم؟؟؟؟؟؟نکنیم ...میشه که بشه هر چقدم که سخت باشه ..(حال میکنم قافیه رو!!).اونوقت چقدر دنیامون زیباتر وبی دغدغه تر میشه....اونوقت نفس کشیدن چقدر راحتر میشه!!
زندگی یک بوم نقاشی سفید است . این به تو بستگی دارد میتوانی رنج ومحنت بر روی ان نقاشی کنی یا شادی وخوشبختی
شکوه وعظمت تو در این ازادی خلاصه میشود
تو میتوانی از این ازادی استفاده کنی وزندگیت را به جهنم تبدیل کنی یا طوری که زندگیت را اکنده از زیبایی نیکی شادی وصفات بهشتی گردانی
بخاطر داشته باش که خود مسئول انتخابهای که میکنی هستی .فقط تو وغیر از تو هیچکس !!!!
من واقعا اینو تجربه کردم لحظه هایی رو که خودم تبدیل به جهنم واقعی کردم برا خودم ومیدونستمم دارم چیکار میکنم ودر مقابل لحظه های بسیار ساده ای که خودم تبدیل به بیادماندنی ترین وزیباترین لحظه ها کردم پس اعتقاد دارم دست خودمم..
میدونید من از پریشب تاحالا 3بار نوشتم وهر 3بار پرید حتی کپی هم فایده نداشت ومیدونید هیچوقت حسه ادم اون حسی نیست که دفعه اول مینویسه ..این متنی که الان میبینید کلی مختصر شده ونصفه اون چیزی که میخواستم بگمو منظورم بود نیست اما میترسم بازم بپره ولدم بسوزه هزارتا!!! همش تقصیره پارسی جونه که فعلا با من نمیسازه..تا با من دوباره اشتی کنه وراه بیاد ومن دوباره اون چیزی رو که میخواتم بگم ومنظورم بود براتون بنویسم......
خیابون ولیعصر روبه روی سینما استقلال من وخواهرم نازیکا....اهو ودختر خالش هدیه....امیرحسین!!نه نیومده بود اخه ایشون فقط طالبه فیلمهای هنرین وبس (زبون درازی)...رامتین..نه اونم نیومده بود اصولا گروه خونیش با سینما جور درنمیاد تازشم بعلته تک خوری این اواخر از گروه بفهمی نفهمی اخراج شده امیرو محمد رضا هم تا میتونن تیکه بارش میکنن که نوش جانش ....تهمینه هم سرکار بود نیومده بود...علیرضا هم باید میرفت پادگان....محمدرضا...چرا اومده بود ماهه گله گل همیشه پایست این پسر..
فیلم:شارلاتان..گفتیم بریم یه کم بخندیم....اهو پیتزا بدست چون ناهار نخورده بود....تا نشستیم حمله چیریکی محمدرضا وهدیه به پیتزای اهو فکر نکنم چیزی به خودش رسید!!!
اغازه فیلم با صدای سوت وشعره جواد رضویان وشلیک خنده تنی چند از ببینندگان عزیز از جمله منو نازیکا....ادامه فیلم...بازم خنده منو نازیکا .. یه جا جوا رضویان مثلا میخواست نیمرو درست کنه وقتی برگشت 3تا سوسک افتاده بود توش واینجااااااا جیغه اهو که من دیگه نیمرو نمیخورم!!!تازه جالبیش این بود که با کمال خنسردی با قاشق سوسکهارو اورد بیرون وبا عینکش لهشون کرد(از اون ادمک سبزا)...ادامه فیلم..فقط خنده منو نازیکا ویه اقایی پشت سره ما...ادامه فیلم وبازم خنده منو نازیکا فقططط..
خداوکیلی بخوایم حساب کنیم فیلمش زیاد جالب نبود ودر حده انتظار نبود بیشترین دلیلشم این بود که نقش اصلی رو امین حیای داشت وجواد رضویان بیشتر تو حاشیه بود اما منظوره من اصلا این نیست از گفتنه این ماجرا
من یه چیزی رو فهمیدم که وقتی میگن مردم خنده یادشون رفته واقعا چقدر صحت داره!!!میگفتن خندوندنه ایرانیها سخته اما من میگم ایرانیها...نه همشونا اما خندیدن رو یادشون شده بقوله داداش امیرم.....بابا کاره سختی نیست که منو نازیکا هم داشتیم اون فیلمو تماشا میکردیم وبا هر حرکتی انچنان میزدیم زیره خنده(البته خنده خانومانه ها نه ....!!)که جند بار اون اقا پسره اونوقه جلویمون برگشت با تعجب مارو نگاه کرد از اول تا خره فیلم یه لبخندم نزد!!!خب اومدید فیلمه کمدی ببینید قشنگ نیست ؟عیبی نداره ادم از خودت انتظار داشته باش که بخندی...بخدا منکه همیشه واسه خندیدین امادم..فکر میکنم روزه مرگ من روزیه که نتونم بخندم!!!!!از خدای خودم تشکر میکنم که هنوزم این روحیه توانایی رودارم که بخندم..به شادیها بخندم..به چیزای بامزه حتی به چیزیای بی مزه به یخیشون بخندم...حتی میتونم به سختیهامم بخندم...بیاین امتحان کنیم اسون خندیدنو اینقدر خودمونو سفت نگیریم وروحمونو در فشارو قید وبند له نکنیم بیاید ازاد باشیم ورها روحمون رو رها کنیم واز تهه دلمون بخندیم..بخندیم وببینیم چه لذتی داره وازش غافل بودیم...باور کنید منو خواهرم بعضی وقتها که میشینیم کنار هم وقتی حس کنیم حوصلمون سر رفته خودمونو میخندونیم یاده چیزای بامزه میافتیم..براهم حرفهای جدی رو به شوخی ترین وجه میگیم وکلی حال میکنیم ...شمام امتحان کنید ضرر نمیکینید روزی چندین بار از ته دلتون بخندید بعد نتیجه شو میبینید میبینید چه کیفی داره...چه انرزیی میگیرید وچقدر سرحالتری میشید..
راست گفتن بخدا خنده بر هر درده بی درمان دواست...بیاید این دوا رو هر روز بخوریم وسام وتندرست باشیم
در پایان ضمن عرض ببخشید بخاطره طولانی شدن مطلب ...2تا تبریک دارم و2تا تسلیت
اول از همه روزه 29 خرداد روز تولده اقای صدای ایران ابی رو به همه هوادارانش در صدرشون داداش امیرم وخودم تبریک میگم امیدوارم سالهای سال زنده وسالم باشه وبا صدای گرم وجادوئیش برامون بخونه....دوم 30 خرداد رو به خودم وخانواده بسیار عزیزم تبریک میگم (بعضیهاتون میدونید چرا بقیه هم بقول معروف تو خماریش بمونید..دندون)
واما روزه 29 خرداد روز شهادت استاده عزیز وگرامی که اعتراف میکنم زیاد باهاشون اشنا نیستم اما همینقدر میدونم که انسانه ازاده وبزرگ منشی بودن ..استاد شریعتی عزیزه که به همگی تسلیت میگم فقدان این مرده ازاده رو........وهمچنین بزرگترین ضایعه که بخاطرش تسلیت میگم وفات بانوی سرو قامت سیمین پیکره مه روی ماست...بانوی 18 ساله ای که از هر نظر الگو بود ونمونه....وفات فاطمه زهرا رو به همه شما دوستان تسلیت عرض میکنم
خب ببخشید منو نزنید اگه حوصله کردیدو همه مطالبو خوندید از اینکه طولانی شد معذرت میخوام..