سلام خانومي ...............
به يه تولد دعوت داري بدو بيا كه منتظرتم ..............
شاد باشي ...............
نام تو رنگ مي بخشدبه پر پروانه هااينه ها از انعكاس نام تو ميخندند.در كوچه هاي خاطر بارانوقتي كه خوشه هاي اقاقياز نردهاي حوصله ديوارسرريز مي كنندو در مشام باد عطر بنفشنام تو مي پيچدنامت تلسم بسمه اقاقي هاستنام تو چيست؟نام تو نور. نام تو سوگندنام تو شور. نام تو لبخند.پيقمبران به نام تو سوگند خورد اندزيرا كه نام كوچك تو شرح هزار نام بزرگ خداستزيرا هزار نام خدا زيباست
..................... عطر اميد و آواز دعا. از همه سو بر شما .
و بر شيار ان گونه هات.به جاي اشك.؟
ترنم عشق و اميد را ارزو ميكنم.
تا ديداري بدرود..
....................
سخاوت آن است كه بيش از توان ببخشيو بلند نظري انكه كمتر از نياز بستاني
يا حق.
.............نبايد از درد رنج آبي سوختو مثل چلچله دركنج سقف چله نشستهنوز مي شود از اه شعله اي كوچكعبور ساعقه را در آسمان فهميدهنوز شمع نمرد است.و ماه تنها نيست
....................وقتي دلت آتشفشان استتوقع نداشته باشگلها بر دستت برويند.//؟
...... بياييم خودمان را به يادها بسپاريم........ بيايم باور پرندگان را باور كنيم..؟
بياييم با باران محبت زنگارهاي پريشاني را از دلها بزداييم.. بياييم با آسمان دلها مهربونتر باشيم.
بياييم وقتي آسمان چشم ها بارانيه.
از زلال نگاه ها تر بشيم. بياييم گلهاي خيال رو كه در كوچه باغ هاي ذهنمان شكوفا شدن با عطر ياد گذشته ها معطر كنيم. بياييم در جوار پرستو هاي كوچ كرده . بنشينيم
و با خوش آمد گفتنمان خستگي غربت را از بالهاي خاكي آنها بگيريم.. بياييم شن هاي احساس را جانشين سنگ فرش هاي كوچه هامون كنيم..
و روي هر ديوار گلي يك گل پيچك بكاريم.. بياييم فرزندان خلف طبيعت خدا بشيم..
.تا ابد بهاري بمونيم
و هميشه و همواره سر افراز زندگي كنيم.. بياييم خودمان را به يادها بسپاريم....
...................................
سلام. ابجي خانمي گل..زنده باشي نازنين دوست داشتني. و ممنونم از لطف و صفاي باطنت. و ابراز لطفت به اين كمترين خودت.
گرامي گل. با كمي دقت.اما صميمي؟
از متن قبلي شما
و از كامنتهاي دوست گلمون...همسفر مهتاب... كه براتون نوشته.
راحت ميشه به راز پر اشوبتون پي برد.خانمي..
و وظيفه دوستان هم جز نوشتن و حرف زدن. بايستي همدلي هم باشه.
هر چند اين كمترين. نتونستم.با حرفهام. مرحمي بر پريشوني شما باشم.
ولي از صميم دل ارزو و دعا ميكنم. از رحمت و لطف خداي مهربان
سرشار باشي. و ديده دلت.به شادي و روشنايي باز بشه.امين
باز هم از حسن لطف و دقتتون كه در متن هاي من.داشتي
ممنونم. و همين هم نشانه مهربان بودن و عزيز بودن شماست.
اميدوارم. دشت ارزوهاتون.سبز سبز باشه.و عشق و صفا بر بام دلتون.اينشالله.
كمترين همه و شما..سلطان عشق..
و چه خوب است اگر پنجره را باز كنيم،،؟
طرف سبزترين قافله پرواز كنيم،،
دم به دم سبز بمانيم و بخوانيم زه عشق ،، مهر ورزيم و در اين مرحله اعجاز كنيم،،
هر كجا سوخته گر باغ و كويري ديديم.
بارشي يكسره از عاطفه آغاز كنيم،،؟ به پر شاپركي شاخهُ نوري بدهيم،،
روشنايه دل خود را به گل ابراز كنيم...،،
گل باشي.
خوش بحال روزگار.
خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال دختر ميخك كه مي خندد به ناز.
خوش بحال جام لبريز از شراب... خوش بحال آفتاب..
اي دريغ از تو اگر چو گل نرقصي با نسيم... اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب.
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار...... اي دريغ از ما اگر نكوبيم شيشهء غم را به سنگ؟/
از هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ.
هفتاد رنگ. ؟؟؟
هنوز هم مصمم بود بايد كار را تمام مي كرد.
.تمام زندگيش را دوره كرد.
و همهء. لحظه هاي خوب و بد را
همهء لبخند و اشك ها و حتي تمامي قهره ها و كدورتها. را .
.پاهايش سست شد
جاي در كتابي خواند بود كه به حرمت لحظه هاي خوش.زندگي
بدي ها را بايد فراموش كرد.
تصميم خود را گرفت قدمهايش را تند كرد.
او حالا در بين همسفران بود.
بلدم ستاره باشم....بدر خشمو ببيني بلدي مرا دوباره تو از اسمان بچينيبلدي مرا بگيري ببري كنار دريابلدم كه مثل دانه بنشينم و برويم بلدي پرنده باشي بروي به جستجويمبلدي به من بگويي كه از اسمان ببيارمبلدم به اسمانها به ستاره پا گذارم بلدم كه مثل چشمه بروم به جستجويتبلدي مرا ببيني لب بام ارزويت
................................
تو ناز نگاهي ؟ باز در جام جان من سر داد همچو مهتاب باده اي دلخواه باز هم از دست ميبرد نگهي.نگهي چون شراب مستي بخش چه نگاهي كه همچو بوي گلاب ميشود بر مشام جانم پخش. آه مي نوشمد چو شيرهء گل.تو كيستياي نگاه ناز آلود تو گلابي گلاب شهد اگين. تو شرابي شراب گل پالود. آه پيمانه اي دگر. كه هنوز ميگدازد زه تشنگي جگرم.چه شرابي تو به چه شور انگيزيسر كشيدم تو را و .هنوز تشنه ترم.
..............................
گلي را به حضورت تقديم مي كنم :كه نامش سلامبويش سلامتيشاخه هايش محبتو تيغه هايش دوري از توست .
سلام.
ره گشوديم. همسفر با همهء عشق. که اندر دل هست. زير اين سبز بلند. اسماني زيبا. اختراني روشن. ره سپرديم. به سوي دل شب ..تا گشايم. دگر باره دري تا فردا. شب سياه است.؟ ولي ايه نواميدي نيست.؟ صبح فردا پي اين شب. همه نور است و اميد؟ با اميد فردا ..زندگي بايد کرد.
براي برادره عزيزم سلطان عشق :
برادره عزيزو گرامي سلام....من از شما ممنونم يه دنيا
ميدونيد تو اينهمه خندو شاديها..تو اينهمه شيطونيهامو شلوغ كردنهام هيچكس غم واشفتگي پشت اين لبخندا وخنده ها رو نديد فكر ميكردم خوب مخفيش كردم
شما تنها كسي بودي كه با وجوده اينكه چندان شناختي هم از من ندارين ومدته كميه من افتخاره اشناييتونو دارم..فهميدين ..برام خيلي جالب بود كه چطور!!!!!!!!!!!!اما هر طوري كه بود ممنونم وخوشحال كه با شما اشنا شدم ويه داداشه خوبه ديگه پيدا كردم كه اينقدر دقيق ونكته سنجه.
موفق باشي
سلام ............................
من اولين بار كه اينجا ميام وبلاگ زيبايي داريد ................
يكي مرغ ديدم به دامي اسير.؛ كه مرغي بدانسان فريبا نبود.؛ به گفتم كه اين دام صحرا نشين. سزاوار اين مرغ صحرا نبود. گناهش چه بود اين بلند آشيان.؟ بجز اين كه سيمرغ و انقا نبود.؟
چه ماند به چنگ پليدان خاك. همايي كه اش هيچ همتا نبود.؛ دريقا. كه اين پستي و تيرگي.؟
سزاي چنين مرغ والا نبود.؟ به من خنده زد. مرد صحرا نشين.؛ كه اي مرد جاي دريقا نبود...../ جز اين چيست در خورد ان كس كه او. نشستن در آنجا كه اش جاه نبود.
نه هر جاه كه دانست آسايش است. همه آب و ناني گواره نبود..؟ گر از سر بدر كرده بودي هوا. چنين خسته و بند بر پا نبود.؟؛ چه پرسي گناهش چو بيني به چشم.؛ گناهي همان بس كه دانا نبود........ تو نيز اي فريبا چنين نيستي.. همان مرغ صحرا نشين نيستي.
تا ديداري گرامي..به ان خداوند كه هميشه و همه جاه
ما را در سايه لطف و رحمت خودش داره ميسپارمت
باشد كه از مهربانيش سرشار كردي.
امين..
كمترين صمد.
......................
اگر دريا دل ابي ست...تويي فانوس زيبايش..اگر ايينه يک دنياست...تويي معناي دنيايش...تو يعني دسته گل را....زان سوي افق چيدن..تو يعني پاکي باران....تو يعني لذت ديدن...تو يعني يک شقايق را...به يک پروانه بخشيدن....تو يعني از سحر تا شب...به زيبايي درخشيدن.....
بدرود.
باز هم تب غربت مرا فرا گرفت
وقتي حضور خوب تو را کم مياورم
اين دل گرفته است
لحظات من تهي است
يک بار هم شده است
نام مرا صدا بزن
اي عشق ماندني !
حتي در حسرت آخرين دقايق من
جز تو هيچ نيست
اين اشکها هواي تو را زنده ميکنند
دستي به مهرباني آيينه ها بر آر
بر گونه هاي من قطراتي نشسته است
از جنس چشمهاي تو
حال و هواي بسته اين خانه را ببين
بشتاب نازنينم !